آزاد

برای دل خودم

آزاد

برای دل خودم

شعر کلاس چهارم

دومین شعری که بسیار برای من تاثیر گذار بوده است شعری بود که در کلاس چهارم دبیرستان داشتیم با نام انگیزه تصنیف گلستان:

یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل بالماس آب دیده می سفتم و این بیت ها مناسب حال خود میگفتم
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنی نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و باز نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل بدیگری پرداخت
وان دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت بسر نبرد کسی
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار
نیک و بد چون همی بباید مرد
خنک آنکس که گوی نیکی برد
برگ عیشی بگو ز خویش فرست
کس نیارد ز پس تو پیش فرست
عمر برفست و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد بخوید
وقت خرمنش خوشه باید چید
بعد از تأمل این معنی مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم و دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

نظرات 4 + ارسال نظر
امیری منش جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:57

خاک در دیده بسی جانفرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت بین است

هرکه باشی و بهر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

آدمی هرچه توانگر باشد

چون بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آنکس که در این محنت گاه

خاطری را سبب تسکین است

سیمین سلطانی پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 16:01

لطفا شعر های کوتاه هم بگذارید

توحید پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 11:33

یعنی چی اونوقت!!!!

samira یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 09:10

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد