رفتار آدمها با بالا رفتن سن اونها تغییر میکنه!
ای بسا از یه چیزایی خوشتون میاد ولی بعد که سنتون بالا رفت ازشون متنفر می شید یا برعکس!
مثلا من یه زمانی از آلو و خرمالو متنفر بودم ولی الان دوست دارم و میرم می خرم؛ از حبوبات بدم میومد امام الان دلم میخواد مرتب حبوبات بخورم و خیلی چیزای دیگه.
طبع شعری آدما هم با گذشت زمان تغییرمیکنه؛ من اگر کسی قبلا این شعر رو برام می خوند با خودم میگفتم هیچ معنایی درش نیست و یک چیز کاملا بدیهی رو فقط خواسته گفته باشه ولی امروز این شعر به من خیلی حس عجیب و زیبایی میده.
پس اگر شما هم از این شعر خوشتون نیومد، منتظر باشید، ببینید کی این شعر براتون لذت بخش خواهد شد
و اما این بیت :
بشارت میدهد هردم؛ عصای پیر در دستم
که مرگ اینجاست؛ یا اینجاست؛ یا اینجاست
یکی از بهترین بخش های زندگی من زمانی بود که در شیراز برای مقطع لیسانس حضور داشتم. به یاد دارم که شبی از شبهای بهار در منزلی که اجاره کردیم من و رضا دوست عزیز و هم خونه ایم تفالی با حافظ زدیم و برای اولین بار این شعر توجه مرا به خود جلب کرد و بسیار در وجودم اثر کرد. من شاید بارها و بارها این شعر را خوانده بودم ولی هیچکاه آن گونه که آن شب توجه مرا به خود جلب کرد روی من اثر نگذاشته بود
آنان که خاک را بنظر کیمیاکنند آیا بود که گوشه چشمی بما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدّعی باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد هر کس حکایتی بتصوّر چرا کنند چون حسن عاقبت نه به رندیّ و زاهدیست آن به که کار خود بعنایت رها کنند بیمعرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند حالی درون پرده بسی فتنه میرود تا آن زمان که پرده برافتد چها کنند گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که بروی و ریا کنند پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند بگذر بکوی میکده تا زمرهٔ حُضور اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند پنهان ز حاسدان بخودم خوان که منعمان خیر نهان برای رضای خدا کنند
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند غریب کیست:
گفت غریب آن نیست که در دیار خود نباشد، غریب آن است که با دل خود بیگانه باشد
شاعر این شعر نمی دونم دقیقا کیه ولی قشنگه
در پایان لینک دانلود ترانه اش رو نیز گذاشته ام
درکش نکنى ، کعبه و بتخانه یکیست
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما
شور شیرین ز بس آراست ره جلوه گری
همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ما
بهر یک جرعه می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ما دیده ما شیشه ما
عشق شیری است قوی پنجه ومی گوید فاش
هرکه از جان گذرد بگذرد از بیشه ما
ادیب نیشابوری