باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
اجان و دل یارم شوی تا عاشق و زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول بدام آرم ترا آنگه خریدارت شوم
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد ، گه پیر و جوان شد
گاهی به تک طینت صلصال فرو رفت ، غواص معانی
گاهی ز تک کهگل فخار برآمد ، زان پس به میان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق ، خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار برآمد ، آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی ، روشنگر عالم
از دیده یعقوب چو انوار برآمد ، تا دیده عیان شد
حقا که همو بود که اندر ید بیضا ، می کرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار برآمد ، زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او ، از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار برآمد ، تسبیح کنان شد
بالجمله همو بود که می آمد می رفت هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار برآمد ، دارای جهان شد
منسوخ چه باشد ؟ چه تناسخ به حقیقت ؟ آن دلبر زیبا
شمشیر شد و در کف کرار برآمد ، قتال زمان شد
نی نی که همو بود که می گفت انالحق ، در صوت الهی
منصور نبود آنکه بر آن دار برآمد ، نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته است و نگوید ، منکر نشویدش
کافر بود آن کس که به انکار برآمد ، از دوزخیان شد