افسوس که بی فایده فرسوده شدیم بر داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و نـدامتــا که تا چنـد در ایـن نا بـوده به کـام خویش نابوده شدیم
آنگاهخورشید سرد شدو برکت از زمین ها رفت سبزه ها به صحراها خشکیدندو ماهیان به دریاها خشکیدندو خاک مردگانش رازان پس به خود نپذیرفتشب در تمام پنجره های پریده رنگمانند یک تصور مشکوکپیوسته در تراکم و طغیان بودو راهها ادامهء خود رادر تیرگی رها کردنددیگر کسی به عشق نیندیشیددیگر کسی به فتح نیندیشیدو هیچکسدیگر به هیچ چیز نیندیشیددر غارهای تنهائیبیهودگی به دنیا آمد...."فروغ"
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهء خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد...."فروغ"