شعری از اقبال لاهوری به مناسبت فرا رسیدن بهار
فـصـل بـهـار ایـن چـنـین بانگ هزار این چنین
چـهـره گـشـا ، غـزل سـرا، باده بیار این چنین
اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود نگر
ریـز بـه نـیـسـتـان مـن بـرق و شرار این چنین
بــاد بــهــار را بــگــو پــی بــه خـیـال مـن بـرد
وادی و دشت را دهد نقش و نگار این چنین
زادهٔ بـــاغ و راغ را از نـــفـــســـم طـــراوتــی
در چـمـن تـو زیـسـتـم با گل و خار این چنین
عــالــم آب و خــاک را بـر مـحـک دلـم بـسـای
روشـن و تـار خـویـش را گـیر عیار این چنین
دل بـکـسـی نـبـاخـتـه بـا دو جـهـان نـساخته
مـن بـحـضـور تـو رسـم روز شـمـار ایـن چـنین
فـاخـتـه کـهـن صـفـیـر نـالـهٔ مـن شـنید و گفت
کـس نـسـرود در چـمـن نـغـمـهٔ پـار این چنین