آزاد

برای دل خودم

آزاد

برای دل خودم

آب طلب نکرده

این شعر جالبی است و سبک و سیاق آن با شعرهای دیگر متفاوت است

از فاضل نظری:

از باغ می برند چراغانیت کنند                              تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار                         تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند                  این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی               شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست               از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست                       گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند

نظرات 4 + ارسال نظر
دانشجو چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 22:14

باسلام
استادچندتا از بچه ها ظاهراً نظرداده بودند توی همین پست.لطفا، نظرشون رونشون بدید.
باتشکر

با سلام
راستش هر نظری که عمومی بوده است نشان داده ام مگر اینکه نظر خصوصی بوده باشد و یا دوستی در مورد بنده انتقاد یا نکته ای خاطر نشان کرده باشد.

حقیق چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 22:28

عشق تابر""دل""بیچاره فروریختنی ست
دل اگرکوه!به یکباره فروریختنی ست
خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که می دانم دیواره فروریختنی ست
آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی ست
از زلیخای درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی ست
هنر ان است که عکس توبیفتد درماه
ماه در آب که همواره فروریختنی ست...

دانشجو جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 19:16

امیدوارم از شعر زیر خوشتون بیاد و به دید طنز بش نگاه کنید و یه وقت ناراحت نشید
به نام حضرت باری تعالی
شروع گردید ترم جاری حالا
هم اکنون در آغاز راهِ ترم پنجیم
بسی رنج برده ایم ، بی هیچ گنجیم
هنوز در سی پلاس، سی شارپ لنگیم
در فهم اسلایدهای نیزاری، که هنگیم
برای انتخاب واحد ،چه مشکل ها بداشتیم
یه درس از روی رغبت برنداشتیم
کلاسامان شروع گشته، یه هفتس
ولی میله به رفتن ، بعد از حذف و اضافس
عادت کرده ایم هر ترم همین است
دلیل دیـــر یونی رفتن، این است
و گرنه ما دلتنگ درس، در حالِ زاری
خدایا کی شروع گردد کلاس نیـــــزاری؟!
شعر خود را به پایان میبرم با یک دعا
تا شعر بعدی از شما گردم جدا
خدایا همگی از تو بخواهیم
که زودتر ما ز یونی فارغ آییم...

حقیق یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:13

مرابه خلوت شبانه راه نیست
چرا که سهمیه ام غیر روساهی نیست

همیشه غیر تورا کرده ام طلب از تو
ببخش! نیت ومقصود من الهی نیست

مرا به سوی خودش می کشد چنان نفسم
که یک دو گام دگر تا خود تباهی نیست

فقط تو مشتری دست خالی ام هستی
اگر چه پیش تو دل،گاه هست وگاهی نیست

اگر مرا نخری، ورشکست خواهم شد
کمک! که وضعیتم،وضع رو به راهی نیست

تو دست یخ زده ام را گرفتی و انگار
به نامه ی عملم اصلاً اشتباهی نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد