آزاد

برای دل خودم

آزاد

برای دل خودم

درخواست دوستانه

لطفا اگر نظری می نویسید نام و فامیل خود را کامل بنویسید تا فراموشتان نکنم


برهنه ای که شرمسار نیست

این متن اگر اشتباه نکرده باشم در کتاب فارسی دوم دبیرستان بود و به نقل از مجله بهار نوشته شده بود

خیلی جالبه


عفاف گفت :مرا با برگ درختان زیتون مستور دارید

وقاحت گفت :مرا با امتیازات و نشانها بیارائید

شرارت گفت : مرا با لباس نیکی و صلاح بپوشانید

رذیلت گفت : مرا با خلعت فضیلت و صمیمیت ملبس نمائید 

خدعه گفت : مرا با جامه اخلاص و فضیلت افتخار دهید

خیانت گفت : تاج امانت بر سر من بگذارید

تزویر گفت : بالاپوش صدق و محبت را بدوش من اندازید             

ظلم و ستم گفت : گوی و چوگان مسامحه را بمن بخشید

استبداد گفت : صورت آزادی را بر چهره من نقش کنید

اختلال گفت : مرا به زینت وظیفه مزین فرمائید 

تکبر گفت : مرا به زیور تواضع مباهی نمائید

حق در این هنگام  گفت : مرا برهنه بگذارید و پیرایه ای بر من نبندید که من از برهنگی خود شرمسار نیستم

همیشه یک چیزی کم است!

خصلت و ذات دنیا در برآورده نکردن آرزوها و آمال است. یک چیز می دهد لوازمش را می گیرد و وقتی لوازمش بدست آمد خود آن چیز را می گیرد


آن یکی خر داشت پالانش نبود      یافت پالان، گرگ خر را در ربود

کوزه بودش آب می نامد بدست     آب را چون یافت خود کوزه شکست

شعری متناسب وضع حال من

بعضی وقت ها آدم مجبور می شود در راهی قرار بگیرد که اصلا دوستش ندارد و یا کاری را انجام دهد که همیشه دیگران را برای آن کار سرزنش می کرده است.


منی که نام شراب از کتاب ها می شستم                         زمانه کاتب دکان می فروشم کرد

کنون که کاتب دکان می فروش شدم                                 فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد


راستی کی ادامه این شعر رو می دونه؟