-
از ابوالحسن خرقانی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 06:45
آورده اند که در مجلس خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت. شیخ گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست . چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند. یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود. یک شب برادر عابد را در سجده ، خواب ربود. آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو...
-
از ابوالحسن خرقانی
چهارشنبه 19 شهریورماه سال 1393 06:40
بهترین چیزها دلی است که در وی هیچ بدی نباشد. عالم بامداد برخیزد طلب زیادتی علم کند، و زاهد طلب زیادتی زهد کند و بوالحسن در بند آن بود که سروری به دل برادری رساند. الهی! خلق تو شکر نعمتهای تو کنند - من شکر بودن تو کنم؛ نعمت، بودن توست عالمان آن گویند که شنیده باشند، جوانمردان آن گویند که دیده باشند… حق تعالی قسمت...
-
طباطبایی
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 11:43
آقای طباطبایی هم شعرهای جالبی دارد یکی از آن ها را که من خیلی دوست دارم نوشتم مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سرو پایم که به سیل...
-
نظر جامی در مورد مذهب
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 11:29
خسته ام از کسانی که خود را به جای خدا قرار داده و یکی را بهشتی و مستحق همه امکانات می دانند و دیگری را جهنمی و مستحق همه آزارها (سربریدن و دبح کردن همچو گوسفند) قرآن جالب می گوید وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ(الکافرون/4) و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کردهاید میپرستم، وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا...
-
نظر جامی در مورد مثنوی
یکشنبه 9 شهریورماه سال 1393 11:21
مثـنـوی مـــولـــوی مـعنـوی هست قرآنی به لفـظ پهلوی من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
-
تکه هایی از مثنوی
شنبه 1 شهریورماه سال 1393 01:53
در قصه شیر و خرگوش توضیح قشنگی می دهد که فرعون دستور داد همه پسران را بکشند تا موسی بدنیا نیاید ولی غافل از اینکه خواست خداوند در این است که دشمن فرعون در خانه خودش و در آغوش خودش پرورش می یابد بـــس گـــریــزنــد از بــلــا ســوی بــلــا بـــس جـــهـــنــد از مــار ســوی اژدهــا حـیـلـه کـرد انـسـان و حیلهش دام بود...
-
اشعار ! تواشیح! دکلمه!!!!!!!!!!
چهارشنبه 29 مردادماه سال 1393 00:53
این یکی هم خیلی باحاله و از همون خواننده قبلی است لطفا اگر کسی شعر این و قبلی رو بلده برام با ترجمه بنویسه لینک دانلود
-
اشعار ! تواشیح! دکلمه!!!!!!!!!!
شنبه 25 مردادماه سال 1393 12:18
نمی دونم اسم این هایی که گذاشتم چی هست ولی خیلی از این ها خوشم می آید هم با صدایی محزون خونده شده هم عبارتهایی قشنگی خونده. با خدای خودش حرف می زنه نه با کسی دیگر لینک دانلود
-
تکه هایی از مثنوی
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 02:59
این ابیات از شاهکارهای مثنوی است پس بدان این اصل را ای اصل جو هر که را درد است او برده است بو هر که او بیدار تر پر دردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر
-
تکه هایی از مثنوی
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 02:45
این شعر مثنوی عجیب است و جای تامل دارد که می گوید غار با او یار با او در سرود مُهر بر چشم است و بر گُوشَت، چه سود و فکر می کنم منظورش اشاره به سوره توبه آیه چهل است که می گوید إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِ ذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ...
-
تکه هایی از مثنوی
سهشنبه 21 مردادماه سال 1393 02:24
در ادامه قصه شاعر به این نکته اشاره دارد که در این دنیا هیچ عملی بی پاسخ نمی ماند و هر عملی عکس العملی خواهد داشت گرچه دیوار افکند سایه دراز باز گردد سوی او آن سایه باز این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا
-
تکه هایی از مثنوی
یکشنبه 19 مردادماه سال 1393 06:34
در ادامه شاعر(جلال الدین محمد بلخی) این گونه نتیجه می گیرد که همواره بدترین دشمن انسان خود اوست و این قدرت ها و ویژگی هایی که به او عطا شده همواره برای او دردسر درست می کنند همانطور که دشمن طاووس پر اوست زیرا برای زیبایی پر هایش او را می کشند یا دشمن روباه خود اوست زیرا بخاطر دم زیبایش او را می کشند و چندین مثل دیگر...
-
تکه هایی از مثنوی
شنبه 18 مردادماه سال 1393 08:16
در ادامه قصه کنیزک و پادشاه، پس از اینکه شاه فهمید که کنیزک عاشق شخص دیگری است(عاشق زرگری شده بود) فرمان داد تا آن شخص را نزد او بیاورند(به او گفتند که شاه فهمیده تو بهترین زرگر هستی و می خواهد نزد او بروی و در خدمت او باشی) و خواست ابتدا او را با کنیزک ازدواج دهد و سپس آرام آرام او را با سم بکشند تا بر اثر بیماری و...
-
شعر کلاس چهارم
جمعه 10 مردادماه سال 1393 12:57
دومین شعری که بسیار برای من تاثیر گذار بوده است شعری بود که در کلاس چهارم دبیرستان داشتیم با نام انگیزه تصنیف گلستان: یک شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل بالماس آب دیده می سفتم و این بیت ها مناسب حال خود میگفتم هر دم از عمر میرود نفسی چون نگه میکنی نمانده بسی ای که پنجاه رفت و در...
-
شعر کلاس پنچم
سهشنبه 7 مردادماه سال 1393 05:50
آدمها در زندگیشان لحضات خاطره انگیز بسیاری دارند که هرگز فراموش نکنند. این لحظات با دیدن یک شخص، خواندن یک شعر و یا ورود به یک مکان جدید و ... ممکن است رخ دهد. در مورد خاطرات شعری برای من چند مورد وجود دارد که هیچگاه از خاطرم نمی رود. یکی از این خاطرات مربوط به شعری بود که در تعلیمات دینی کلاس پنجم نوشته شده بود و این...
-
تکه هایی از مثنوی
جمعه 3 مردادماه سال 1393 03:03
در ادامه قصه پادشاه و کنیز: گفت پیغمبر که هر که سر نهفت زود گردد با مراد خویش جفت دانه چون اندر زمین پنهان شود سر آن سرسبزی بستان شود زر و نقره گر نبودندی نهان پرورش کی یافتندی زیر کان
-
سوال
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 09:25
برخی دوستان مطالبی در مورد من نوشته و برایم ارسال کرده اند. خواهش دارم اگر مطلبی می فرستید که باید به آن توجه کنم اسم خودتان را نیز بنویسید که بدانم طرف نویسنده چه کسی است و چقدر این گفته جای تامل دارد
-
تکه هایی از مثنوی
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 09:20
در ادامه قصۀ کنیز و پادشاه، پادشاه بعد از دیدن ضعف و ناتوانی پزشکان در معالجه کنیز رو به خدا می آورد و این چنین به خدا سخن می گوید: ای کمینه بخششت ملک جهان من چه گویم چون تو می دانی نهان ای همیشه حاجت ما را پناه بـار دیگـر ما غـلط کـردیـم راه لیک گفتی گرچه می دانم سرت زود هم پیدا کنش بر ظاهرت چون بر آورد از میان جان...
-
تکه هایی از مثنوی
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 06:37
در جریان مریض شدن دختر کنیز، شاه همه طبیب های ماهر رو جمع کرد و گفت فکری به حال این کنیز بکنید. طبیب ها این چنین به شاه پاسخ گفتند جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمی است هر الم را در کف ما مرهمی است گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر هر چه کردند از علاج و از...
-
اندرز
شنبه 7 تیرماه سال 1393 06:55
این نوشته بسیار زیبا است و جا دارد که بسیار تامل شود
-
اندر تفاوت دیدگاهها
شنبه 7 تیرماه سال 1393 06:52
-
قـصه جالـب
شنبه 7 تیرماه سال 1393 05:56
*مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.* *مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!* *او دوباره بلند شد، خودش را پاک...
-
تکه هایی از مثنوی
دوشنبه 2 تیرماه سال 1393 12:58
بـشـنـو ایـن نـی چون شکایت میکند از جــدایــیــهــا حــکـایـت مـیکـنـد کــز نــیــســتــان تـا مـرا بـبـریـدهانـد در نــفــیــرم مــرد و زن نـالـیـدهانـد سـیـنـه خواهم شرحه شرحه از فراق تــا بــگــویــم شــرح درد اشــتـیـاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش بــاز جــویــد روزگـار وصـل خـویـش مـن بـه هـر جـمـعـیـتـی...
-
رباعیات خیام
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 07:35
دوری که در او آمدن و رفتن ماست او را نه نهایت به بدایت پیداست کس می نزند دمی در این معنی راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
-
رباعیات خیام
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 07:32
در کارگه کوزه گری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویای خموش ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش ********************** در کارگه کوزه گری کردم رای بر پایه چرخ دیدم استاد به پای می کرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای
-
رباعیات خیام
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 07:20
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم بر داس سپهر سرنگون سوده شدیم دردا و نـدامتــا که تا چنـد در ایـن نا بـوده به کـام خویش نابوده شدیم
-
رباعیات خیام
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 07:17
گاوی است در آسمان و نامش پروین یک گاو دگر نهاده در زیر زمین چشم خردت باز کن از روی یقین زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین
-
رباعیات خیام
شنبه 17 خردادماه سال 1393 02:20
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چـــرا همـی کنـد نوحه گری یعنــی که نمودند در آیـیـنه صبـح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
-
یادگار دوست
شنبه 10 خردادماه سال 1393 06:41
یکی از زیباترین کارهای شهرام ناظری "یادگار دوست" است که کار کامبیز روشن روان است . توی این کار اشعار استاد جلال الدین بلخی خونده شده ازجمله شعرهای اون این رباعی در عشق توام نصیحت و پند چه سود زهــراب چشیده ام مرا قند چه سود گویند مـــــــــرا که بند بر پاش نــهیـد دیوانه دل است پام بر بند چه سود
-
رباعیات خیام
شنبه 10 خردادماه سال 1393 06:35
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می ترسم از آنکه بانگ آید روزی ای بیخبران راه نه آنست و نه این