آزاد

برای دل خودم

آزاد

برای دل خودم

خاطره از مرحوم کافی

اولین بار این بیت را در سخنرانی مرحوم کافی شنیدم و هرگاه به آن فکر می کنم بنظرم بسیار جالب می آید


کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود                 حاجی احرام دگر بند و ببین یار کجاست

نظرات 5 + ارسال نظر
حقیق یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 16:27

می ترسم از صفای حرم باخبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را

این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را

روح القدس!بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشمهای امام رﺋوف را

امیری منش یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:09

دوش که غم پرده ما می‌درید
خار غم اندر دل ما می‌خلید

در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام
طرح نمودم غم و اندیشه‌ام

کاو به کف آیینه تدبیر داشت
بخت جوان و خرد پیر داشت

پیر خرد پیشه و نورانی‌ام
برد ز دل زنگ پریشانی‌ام

گفت که «در زندگی ‌آزاد باش!
هان! گذران است جهان شاد باش!

رو به خودت نسبت هستی مده!
دل به چنین مستی و پستی مده!

زانچه نداری ز چه افسرده‌ای
وز غم و اندوه دل آزرده‌ای؟!

گر ببرد ور بدهد دست دوست
ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست

ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم
کج نشود دست قضا را قلم

آنچه خدا خواست همان می‌شود
وانچه دلت خواست نه آن می‌شود

علامه سید محمد حسین طباطبایی

امیری منش یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:17

کاش میشد تا خدا پرواز کرد

پای دل از بند دنیا باز کرد

کاش میشد از تعلق شد رها

بال زد همچون کبوتر در هوا

کاش میشد این دلم دریا شود

باز عشقی اندر او پیدا شود

کاش میشد عاشقی دیوانه شد

گرد شمع یار چون پروانه شد

کاش میشد جان ز تن بیرون شود

چشم از هجران او پر خون شود

کاش میشد از خدا غافل نبود

کاش در افکار بی حاصل نبود

کاش میشد بر شیاطین چیره شد

تا رها از بند با این شیوه شد

کاش دستم را بگیرد توی دست

تا شوم از دست او من مست مست

کاش میشد مست باشم تا ابد

سر بر آرم دست افشان از لحد

کاش میشد تا که در روز جزا

شاد باشم از عمل پیش خدا

کاش میشد یک نفس دیدار یار

تا شوم مدهوش ؛ گردم بیقرار

کاش میشد با خدا شد همنشین

جنت و دوزخ ؛ یا اندر زمین

امیری منش یکشنبه 13 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 22:22

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت……ـ

فریدون مشیری

محمد چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:44

شخصی به رایانه ای رسید و گفت : مزیتش چیست ؟ او را گفتند : هر سوالی بپرسی پاسخ میدهد !
گفت من دو سوال در گوشی ! دارم : گفتند : بپرس ! پس سوال اول را پرسید ! و جواب گرفت و وقتی سوال دوم را پرسید ! سیستم هنگ کرد و در کسری از ثانیه صدای مهیبی از آن به هوا رفت و هر تکه اش به کنار افتاد ! او را گفتند چه بر سر این بیچاره آوردی ؟ توضیح بده تا ببینیم چه پرسیدی ؟
شخص گفت از رایانه پرسیدم : چه خبر ؟ و او هر چه در چنته داشت برایم توضیح داد و من در مرتبه دوم از او پرسیدم : دیگه چه خبر ؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد