آقای طباطبایی هم شعرهای جالبی دارد یکی از آن ها را که من خیلی دوست دارم نوشتم
مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود که به یک جلوه دل و دین زهمه یکجا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام با برافروخته رویی که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی غم روی تو مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
خسته ام از کسانی که خود را به جای خدا قرار داده و یکی را بهشتی و مستحق همه امکانات می دانند و دیگری را جهنمی و مستحق همه آزارها (سربریدن و دبح کردن همچو گوسفند) قرآن جالب می گوید
وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ(الکافرون/4)
و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کردهاید میپرستم،
وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ(الکافرون/5)
و نه شما آنچه را که من میپرستم پرستش میکنید؛
لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ(الکافرون/6)
(حال که چنین است) آیین شما برای خودتان، و آیین من برای خودم!
جالب است که شعری منسوب به نورالدین عبدالرحمن جامی است که می گوید
ای مغبچه از مهر بده جام می ام کآمد ز نزاع سنی و شیعه قیام
گویند که جامیا چه مذهب داری صدشکر که سگ سنی و خر شیعه نی ام
مثـنـوی مـــولـــوی مـعنـوی هست قرآنی به لفـظ پهلوی
من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
در قصه شیر و خرگوش توضیح قشنگی می دهد که فرعون دستور داد همه پسران را بکشند تا موسی بدنیا نیاید ولی غافل از اینکه خواست خداوند در این است که دشمن فرعون در خانه خودش و در آغوش خودش پرورش می یابد
بـــس گـــریــزنــد از بــلــا ســوی بــلــا بـــس جـــهـــنــد از مــار ســوی اژدهــا
حـیـلـه کـرد انـسـان و حیلهش دام بود آنــک جــان پـنـداشـت خـونآشـام بـود
در بــبــســت و دشـمـن انـدر خـانـه بـود حــیــلــهٔ فــرعــون زیــن افـسـانـه بـود
صـد هـزاران طـفـل کـشـت آن کـینهکش وانــک او مــیجــســت انــدر خـانـهاش