خسته ام از کسانی که خود را به جای خدا قرار داده و یکی را بهشتی و مستحق همه امکانات می دانند و دیگری را جهنمی و مستحق همه آزارها (سربریدن و دبح کردن همچو گوسفند) قرآن جالب می گوید
وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ(الکافرون/4)
و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کردهاید میپرستم،
وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ(الکافرون/5)
و نه شما آنچه را که من میپرستم پرستش میکنید؛
لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ(الکافرون/6)
(حال که چنین است) آیین شما برای خودتان، و آیین من برای خودم!
جالب است که شعری منسوب به نورالدین عبدالرحمن جامی است که می گوید
ای مغبچه از مهر بده جام می ام کآمد ز نزاع سنی و شیعه قیام
گویند که جامیا چه مذهب داری صدشکر که سگ سنی و خر شیعه نی ام
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
اول: مرد فاسدی از کنار من گذشت و من
گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت
به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت
گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت
و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم: زنی بسیار زیبا که درحال خشم
از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول
رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم
چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست؛
تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
برین به دین، برین بدین مگو مپرس چند؟
چرا اینقدر تلخ!!
ان یکی شیر است اندر بادیه
وان یکی شیعی ست اندر بادیه
ان یکی سنی ست که که ادم میخورد
وان یکی سونی ست که ادم میخرد